خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر

فهرست مطالب
خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر

کتاب پدر پولدار ، پدر بی پول

کتاب پدر پولدار، پدر بی‌پول (به انگلیسی: Rich Dad Poor Dad) کتابی است نوشته رابرت کیوساکی و شارون ال لکتر که در لیست ۱۰ کتاب پرفروش دنیا در سال ۲۰۰۱ میلادی در روزنامه‌های وال استریت ژورنال، یواس‌ای تودی و نیویورک تایمز می‌باشد. این کتاب موفق به فروش ۲۶میلیون نسخه تا سال ۲۰۱۶ شده است.

.

سخن گردآورنده خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر :

به شدت مطالعه ی این کتاب را به همه پیشنهاد میکنم

حتی اگر کتاب را در دسترس ندارید و یا به هر دلیلی امکان مطالعه ی آن را ندارید ، خلاصه های آن را از دست ندهید

( خلاصه ها حتما شما را به خواندن تمام کتاب پدر پول دار ، پدر بی پول مجاب خواهند کرد… )

این مقاله شاید طولانی باشد ، اما بخش به بخش و تفکیکی جلو رفته است ، حتی شده فقط یک یا دو بخش را مطالعه نمایید.

خلاصه کتاب پدر پولدار پدر فقیر هم میتواند معجزه گر باشد… این چکیده های کتاب رابرت کیوساکی را از دست ندهید.

این کتاب شما را بر سر یک دو راهی سرنوشت ساز برای تمام زندگی مالی تان قرار می دهد

سعی کرده ام حالت نمایشی مطالب را از روال خشک و معمول ، با تو پرکردن ، رنگ دادن ، وسط چین کردن و دیگر تکنیک های نمایشی بشکنم تا جذابیت برای مطالعه را بیشتر کند ، امیدوارم مفید واقع شده و بتواند تاثیرات خوبی بر روی خوانندگان بگذارد.

سیدمحمدعلی میررضایی

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر

اثر رابرت کیوساکی

کتاب پدر پولدار پدر فقیر

من دو پدر داشتم ، یکی پولدار و دیگری بی پول. اولی تحصیلکرده و باهوش بود،او مدرک دکتری داشت و دوره ی چهار ساله ی دانشگاه را در کمتر از دو سال به پایان رسانده بود.

پدر دیگرم،حتی کلاس هشتم ابتدایی را تمام نکرده بود. هر دوی آنها،در حرفه هایشان موفق بودند و تمام عمرشان را به سختی کار کرده بودند. هر دو درآمد قابل توجهی داشتند.

با این وجود یکی از آنها تمام عمر از نظر مالی تقلا می کرد. دیگری یکی از ثروتمند ترین مردان هاوایی بود. یکی وقتی مرد،ده ها میلیون دلار برای خانواده اش،سازمانها ی خیریه و کلیسایش به جا گذاشت حال آنکه دیگری پس از مرگش مقروض بود.

هر دوی آنان،قوی،خردمند،توانا و با نفوذ بودند. هر دویشان به من نصایحی را کردند که نصایحشان متفاوت بود.هر دو به تحصیلات بالای دانشگاهی معتقد بودند،لیکن رشته ی پیشنهادیشان یکی نبود.

من به عوض اینکه به سادگی،آن نظرات را بپذیرم یا رد کنم،نا خود آگاه به مقایسه،تفکر بیشتر و سپس انتخاب آنها پرداختم.

یکی از دلایلی که پولدار،هرروز پولدارتر شده و اقشار متوسط،در میان قرض و قوله هایشان دست و پا می زنند، این است که موضوع پول،فقط در خانه مطرح می شود نه در مدرسه. اکثر ما،توسط والدینمان با پول آشنا می شویم. بنابراین،یک پدر و مادر بی پول چه چیزی در این خصوص میتوانند به بچه هایشان آموزش دهند؟

من به دلیل اینکه دو پدر با نفوذ داشتم،توانستم از هر دویشان در این خصوص،چیزهایی یاد بگیرم. مجبور بودم به نصایح هر دو فکر کنم و در این ارتباط،بینش با ارزشی از قدرت افکار هر کدام در زندگیهایشان به دست آورم. به عنوان مثال یکی از پدرهایم عادت به گفتن این جمله داشت:

«من نمی توانم ار عهده ی مخارج برآیم. »

پدر دیگرم گفتن این جمله را قدغن کرده بود و در عوض می گفت:

«چگونه میتوانم از عهده ی مخارج برآیم؟»

اولی یک عبارت بود و دیگری یک پرسش؟ اولی تو را تبرئه می کرد و دومی تو را به فکر وا می داشت. پدری که بعدا به سرعت پولدار شد همانی بود که عقیده داشت بیان جمله ی:«نمی توانم از عهده ی مخارج برآیم. »اتوماتیک وار و ناخودآگاه مغز انسان را از حرکت باز می دارد. اما با مطرح کردن سؤال،مغز شروع به فعالیت می کند.

منظور او،همه ی خواسته های تو نبود. او در خصوص پرورش مغز و به فعالیت وا داشتن آن،بسیار متعصب بود.چرا که عقیده داشت مغز،قدرتمندترین کامپیوتر دنیاست.

مغز من روز به روز قویتر می شود چون مردم آن را به فعالیت دارم.و هرچه قدرتمند تر شود،پول بیشتری به دست خواهم آورد. او عقیده داشت گفت اتوماتیک وار گفتن جمله ی:«از عهده ش برنمی آیم. »نشانه ی تنبلی مغز است.

گرچه هر دو پدر من به سختی کار میکردند،متوجه شدم یکی از آنان عادت دارد به مجرد روبه رو با موضوعات پولی،مغزش را به استراحت وا می دارد،در حالیکه دیگری مغزش را به فعالیت وا می داشت.

نتیجه اش این بود که یکی از نظر مالی روز به روز قویتر شود و دیگری ضعیف تر.تمرینات مناسب مغزی،شانس انسان را برای کسب رفاه بیشتر میسازد. تنبلی امکان سلامتی و رفاه را کاهش می دهد.

یکی از پدرهایم  توصیه میکرد: «خوب درس بخوان تا شرکت خوب برای کار کردن پیدا کنی. »

دیگری توصیه میکرد: «خوب درس بخوان تا بتوانی یک شرکت خوب درست کنی. »

یکی می گفت: «به علت اینکه من پولدار نیستم این است که شما بچه ها را دارم.»

دیگری اذعان میکرد: «دلیلی که باید من به خاطرش پولدارشوم شما بچه ها هستید. »

فرزند دو پدر قوی بودن به من اجازه داد،تأثیرات تفکرات متفاوت را،بر زندگی های افراد مختلف،مشاهده کنم و مقایسه کنم. من متوجه شدم،

مردم واقعا زندگی هایشان را از خلال افکارشان شکل میدهند.

پدر بی پول من می گفت:من به پول علاقه ای ندارم. یا می گفت:پول،موضوع مهمی نیست.

پدر پولدار من همیشه می گفت:پول،قدرت است.

گو اینکه،هر دو برای آموزش و تربیت،انسانهای قابل احترامی بودند ولی تصورات آنان در باب این که فکر می کنند چه چیزی برای یادگیری مهمتراست تفاوت داشت.

من برای پول کار نمی کنم. این کلماتی بود که او بارها و بارها تکرارش می کرد. بلکه پول است که برای من کار میکند…

.

درسی از رابرت فراست

جاده منتخب :

دو جاده در جنگلی زرد فام از همدیگر جدامیشوند،

و متأسفانه من قادر نبودم هر دویشان را دنبال کنم

پس برای انتخاب یکی،مدتی طولانی ایستادم

وبه امتداد آن،تا جایی که چشم کار می کرد نظر انداختم

تا جایی که در زیر تپه های جنگلی پیچ میخورد و از نظر محو میشد.

سپس دیگری را برگزیدم،برای وضوح وزیباییش

و شاید به خاطر ادعای بهترش

چون آنجا علفزار بود و رهگذر می طلبید

گو این که هر دو رهگذران زیادی داشتند

و حقیقتا به یک اندازه لگدمال شده بودند

و هر دوی آن ها آن روز صبح،مانند هم آرمیده بودند.

با برگهایی که هنوز جای هیچ ردپایی برآنها نیفتاده بود

آه،من اولی را به روز دیگری موکول کردم!

می دانستم که هر راهی به راه دیگر میرسد و این ادامه می یابد…

پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت بیابم

پس:جایی سالها و سالها بعد،

این جمله را با آهی آرامش بخش خواهم گفت:

دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند،و من

من آنرا که مسافر کمتری عبور کرده بود برگزیدم،

و همین،تمام دگرگونی های زندگیم را موجب شد.

واقعا همه ی دگرگونی های زندگیم را موجب شد.

پول،یکی از اشکال قدرت است. اما آنچه قدرتمند است،آموزش آن است. پول می آیدومی رود،لیکن اگر انسان درباره ی نقش و عملکرد آن اموزش دیده باشد،می تواند برآن مسلط شده وساختن رفاه و ثروت را آغاز کند.

دلیل اینکه مثبت فکر کردن ، به تنهایی مؤثر نخواهد بود،این است که اکثر مردم به مدرسه می روند بدون اینکه هرگز نقش و عملکرد پول را یاد بگیرند. بنابراین برمی گزینند که در زندگی،برای پول کار کنند.

.

آموزشهای این کتاب :

  • درس ۱: ثروتمندان برای پول کار نمی کنند.
  • درس ۲: چرا به آموزش سواد مالی نیاز است؟
  • درس۳: به کار خودت اهمیت بده.
  • درس۴: نگاهی به تاریخ مالیاتها و قدرت شرکت ها.
  • درس۵: پولدارها پول می سازند.
  • درس۶: برای فراگیری کار کن نه برای پول.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر فصل دوم ، اثر رابرت کیوساکی :

درس اول : ثروتمندان برای پول کار نمی کنند :

پدر،ممکن است به من بگویید چگونه می توانم پولدار شوم؟پدرم روزنامه ی آن روز عصر را زمین گذاشت و پرسید:چرا می خواهی پولدارشوی،پسر؟
چون امروز،مادر جیمی او را با کادیلاک جدیدشان به مدرسه آورد و قرار است آخر هفته هم به ویلایشان در کنار دریا برود. او در این سفر سه تا از دوستانش را همراه خود می برد ولی من ومایک جزو دعوت شده ها نیستیم. آنها به ما گفتند شما را دعوت نکردیم چون «بچه های فقیری هستید.»
پدرم با ناباوری پرسید:واقعا چنین گفتند؟
من به زحمت پاسخ دادم:بله همین حرف را زدند.
پدرم بی صدا سرش را تکان داد،عینکش را قدری روی بینیش بالا برد و دوباره شروع به خواندن روزنامه اش کرد. من منتظر جواب بودم.
سال ۱۹۵۶بود. من ۹سال داشتم. روزگار،چنین پیش آورده بود که من در یکی از مدارسی که بچه پولدارها در آن درس می خواندند،به تحصیل مشغول شدم. سرانجام پدرم روزنامه اش را زمین گذاشت. شاید داشت فکر میکرد. به آرامی شروع کرد:«خیلی خوب پسر،اگر می خواهی پولدار شوی باید اول یاد بگیری که چگونه پول درآوری.»
من پرسیدم:چگونه می توانم پول در آورم. او با لبخند پاسخ داد:خوب معلوم است با به کار انداختن مغزت،پسرم. جدی می گفت.
این کل چیزی است که می خواهم به تو بگویم.و یا اینکه من پاسخش را نمی دانم،پس آشفته ام نکن.
پدر و مادر من،فقط نیازهای ضروری ما را تامین می کردند مثل خورد خوراک،پوشاک و سرپناه ، که شباهت چندانی به مال آنها نداشت.
پدرم عادت داشت بگوید اگر خواهان چیزی هستی،برای بدست آوردنش،زحمت بکش. من و مایک،هر دو خواستار چیزهای زیادی بودیم اما کاری برای دو پسر بچه ی ۹ساله پیدا نمی شد که انجام دهیم.
مایک پرسید:پس ما برای پول درآوردن چه کار باید بکنیم؟
من پاسخ دادم:نمی دانم. ولی تو موافقی در پول درآوردن،شریک باشی؟
او موافقت خود را ابراز داشت و بدین ترتیب در آن صبح سه شنبه،مایک،نخستین شریک کاری من شد. در طول هفته ها خمیر دندان های تیوپی شان را پس از مصرف دور نریختند و برای خود نگه داشتند. برای انبار کردن مواد خام مورد نیازمان جایی را درست کرده بودیم دریک کارتن قهوه ای رنگ و نازک که قبلا محل ریختن شیشه های سس بود توده ی کوچک تیوپ های مصرف شده ی خمیردندانهایی که ما جمع کرده بودیم روز به روز بیشتر و بیشتر میشد.
روز موعود فرارسید دیگ استیل بزرگی را روی زغالها قرار دادند و درونش را پر از تیوپهای خالی خمیردندانها کردند که ذوب شدند. در آن روزها،خمیردندانها را از تیوپهای پلاستیکی نمی ساختند. از سرب می ساختند. بنابراین،وقتی رنگ روی آنها در اثر حرارت محو می شد،تیوپها یکی پس از دیگری در داخل دیگ استیل آب شده و به تدریج کاملا مایع می شدند. آنگاه با کمک ملاقه های بزرگی که از مادرم گرفته بودیم سرب آب شده را از سوراخ کوچکی که در بالای قوطی های شیر قرار داشت به داخل آن می ریختیم.
قوطی شیر،قبلا با گچ زنده پر شده بود. همان گچی بود که پیش از مخلوط شدن با آب به اطراف پراکنده بود. سرانجام،زمانیکه ریختن سربها تمام شد،دیگ استیل را پایین گذاشته پیروزمندانه لبخندی زدم. ما با ریخته گری از سرب،سکه می ساختیم.
وقتی پدرم متوجه شد،از ما خواست که این کار را کنار بگذاریم. توضیح داد که به این کار جعل سکه می گویند.
من و مایک متوجه شدیم که کار بیهوده ای کرده ایم.
پدرم گفت:اگر شما پسرها می خواهید یاد بگیرید چگونه پولدارشوید،از من سؤال نکیند،با پدر مایک در این باره صحبت کنید.
مایک با چهره ای در هم گفت:«پدر من؟»
پدر با لبخندی تکرار کرد :«بله،پدر تو،من و پدر تو،در یک بانک حساب داریم و بانک دارمان مشترک است او خیلی در مورد پدر تو حرف می زند. بارها به من گفته که وقتی پدرت برای کارها و حساب و کتابهایشان به بانک می آید،حرفها و عملکردهایش،اعجاب انگیز است.»
مایک همان شب با پدرش صحبت کرد و از او خواست تا را پولدار شدن را به ما نشان دهد. پدر مایک قبول کرد و قرار شد سه شنبه،ساعت۷:۳۰صبح به آنجا برویم به محلات فقیر نشین شهر.

شروع درسها:
من ساعتی ده سنت به شما می پردازم.
حتی مطابق استانداردهای سال ۱۹۵۶هم،ده سنت برای هر ساعت کار،رقم پایینی بود.
من و مایک آن روز صبح،ساعت ۸با پدرمایک دیدار کردیم. بیش از ۱ ساعت منتظر ماندیم.
تا اینکه پدر مایک از اتاق بیرون آمد و گفت:حاضرید،پسرها؟
مادر حالی که صندلی هایمان را از کنار دیوار برداشته،نزدیک او می کشیدیم،سرهایمان را به تأیید تکان دادیم.
خیلی خوب،پیشنهادمن این است:من به شما این آموزش را میدهم اما نه به شکل آموزشهای کلاسی. شما برای من کار می کنید ومن در مقابل،به شما پول درآوردن را یاد میدهم. اگر کارنکنید من چیزی بهتان نخواهم گفت. هر چه زودتر کارتان را شروع کنید،من زودتر خواهم توانست آموزشم را شروع کنم و اگر بخواهید مثل مدرسه،یک جا بنشینید و فقط به حرفهای من در این باره گوش کنید،جز تلف کردن وقت من و خودتان،ثمری نخواهید برد.
رابرت گفت:می توانم چیزی بپرسم؟
پدر مایک با لبخندی که گویا از دست ما به ستوه آمده است،پاسخ داد:خیر. یا می پذیری یا رد میکنید. من کار دارم،نمی توانم وقتم را تلف کنم. توانایی اینکه چه وقت باید تصمیمات سریع گرفت،مهارت بزرگی است.
در حال حاضر موقعیتی به شما پیشنهاد شده است:یا تعلیم و تربیت شما در ۱۰ دقیقه شروع می شود یا هرگز نمی شود.
پدر مایک صدایش را پایین آورده با لحن تحکم آمیزی گفت:قبول می کنید یا نمی کنید؟
پاسخ دادم:«قبول می کنم.» و پذیرفتم که به جای ورزش کردن،به کار بپردازم.
سی سنت آخر:
دو شنبه ای زیبا،من و مایک رأس ساعت ۹ صبح،کار خودمان را زیر نظر خانم مارتین آغاز کردیم. او زن مهربان وصبوری بود. همیشه به ما خاطر نشان می کرد که او را به یاد دو پسرش که اکنون بزرگ شده و از پیشش رفته اند می اندازیم. بسیار سختگیر بود و حسابی از ما کار می کشید.
پدر مایک،که از او به عنوان پدر پولدارم نام می برم،مالک ۹ تا از این سوپرماکت های کوچک به همراه پارکینگهای بزرگی سر آنها بود.
من و مایک تا سه هفته در خدمت خانم مارتین بودیم و کارمان را به او گزارش می دادیم. کار ما مقارن ظهر تمام می شد و او سه سکه ی ۱۰سنتی در دست هر کداممان می گذاشت. درآن زمان،اواسط سال ۱۹۵۰،باز هم ۳۰سنت برای هر ساعت کار،رقم خوشایند و مطلوبی به نظر نمی رسید. کتابهای کمدی در آن هنگام ۱۰سنت ارزش داشت ومن غالبا دست مزدم را در مسیر رفتن به خانه،از آن کتابها می خریدم.
۴شنبه ی هفته آخر،من دیگر کاملا آماده شده بودم کارم را ول کنم. آخر به این دلیل پذیرفته بودم که برای پدر مایک کار کنم که او در مقابلش،راه پول درآوردن را در مقابلش،به من یاد دهد،لیکن اکنون میدیدم که برای ساعتی ده سنت برده ی او شدم. مهمتر از همه اینکه،من از آن شنبه کذایی به بعد دیگر پدر مایک را ندیدم.
وقت نهار به مایک گفتم:من دیگر کار نمی کنم.
مایک لبخندی زد.
من با عصبانیت و ناکامی پرسیدم:به چی می خندی؟
پدرم این را پیش بینی کرده بود. او گفت که هر وقت خواستی کارت را رها کنی آماده ی دیدارت خواهد بود.

.

روز شنبه ، صف انتظار :
من خودم را برای روبه رو شدن با او کاملا آماده کرده بودم. حتی پدر واقعی ام هم از دست او عصبانی بود. پدر واقعی ام،یعنی همان که پدر بی پولم خطابش می کنم،عقیده داشت که پدر ثروتمندم،قانون کار کودکان را نقض کرده و باید تحت پی گرد قرار گیرد.
پدر تحصیل کرده و بی پول من گفت:که باید تقاضای آنچه را سزاوارش هستم از او بکنم. حداقل ساعتی ۲۵سنت.۴۵دقیقه گذشت. داشت دود ازکله ی من بلند می شد. خانه خالی بود و من در آن صبح زیبا و آفتابی هاوایی،در نشیمن کهنه و تا ریک و بوی ناگرفته ی پدر مایک نشسته بودم و انتظار میکشیدم تا با آدام خسیس که بچه ها را به بیگاری میکشد صحبت کنم. صدای پایش و خش خش هایش را میشنیدم که دور اتاق پرسه میزد و با تلفن صحبت میکرد گویا من را فراموش کرده. من دیگر آماده بودم که برخاسته بیرون بروم،اما به دلایلی ایستادم.
سرانجام ۱۵دقیقه بعد یعنی رأس ساعت۹ پدر پولدارم قدم زنان از اتاقش بیرون آمد بدون اینکه چیزی بگوید،با دست به من اشاره کرد که وارد دفتر تیره وخفه اش شوم.
من داشت گریه ام میگرفت،بدون فکر از دهانم پرید:شما در این معامله سر حرفتان نایستادید.
شما گفتید:اگر برایتان کار کنم به من آموزش خواهید داد. من برای شما کار کردم ،سخت هم کار کردم،حتی از مسابقات بیسبالم به این خاطر گذشتم. ولی شما به قول خودتان عمل نکردید. شما به من هیچ چیز یاد ندادید.
پدر پولدارم گفت:بد نیست،در کمتراز ۱ماه حرفهای تو هم مثل اکثر کارمندانم شده است.
پرسیدم:چی؟نمی دانستم منظورش چیست.
پدر پولدارم به آرامی گفت:من دارم به توآموزش میدهم.
با عصبانیت گفتم:چه چیز را آموزش میدهی؟هیچ چیز!
پدرم گفت:ازکجا میدانی که هیچ آموزشی به تو ندادم؟
آیا آموزش صرفا به معنای صحبت کردن و ایراد سخن رانی است؟
گفتم:خوب،بله.
با تبسمی گفت: این شیوه ی مدارس است. اما،زندگی به تو اینگونه آموزش نمی دهد و باید بدانی که زندگی ، بهترین آموزگار همه ی ماست. زندگی،در اکثر مواقع با تو سخن نمی گوید. بلکه به نوعی با تلنگری نا خوشایند،در مسیری هلت می دهد. هر تلنگر و فشاری که زندگی به تو وارد می کند حرفهای اوست. بیدار شو!چیزهایی هست که می خواهم یاد بگیری.
اگر تو درسهای زندگی را خوب یادبگیری،درست عمل خواهی کرد. در غیر اینصورت زندگی همچنان به هل دادن و سرگردان ساختنت ادامه خواهد داد. مردم دو کار انجام می دهند،بعضی ها فقط منتظر می مانند و اجازه می دهند زندگی هلشان بدهدوگروه دیگر عصبانی شده و مقاومت می ورزند. ایشان نمی دانند این زندگی است که به آنها تلنگر می زندو جبرا به جلو می راندشان.
زندگی همه ی ما را به اجبار به جلو هل می دهد،برخی در این میان میبرند و تسلیم می شوند وبرخی دیگر می جنگند و فقط ازتعداد کمی می مانند که از این تلنگرها درسهایی یاد می گیرند و پیش می روند. آنان این جبر زندگی را با خوشرویی پذیرا می شوند. در نظرشان این تلنگرها به مفهوم آن است که آنان نیازمند یادگیری هستند،ایشان فرامی گیرند و پیش می روند. اما اکثریت مردم مبارزه را رها کرده و تعداد معدودی مثل تو،به مبارزه برمیخیزند.
پدر پولدارم ادامه داد:اگر تو جزو آن دسته از آدمهای مهربان و قانعی باشی که نه دل وجرأت و نه صبر و عمل چیزی را دارند،در این صورت هر زمان که زندگی به تو تلنگری وارد میکند،صابری و تسلیم می شوی. اگر از آن آدمها باشی تمام عمر به دنبال زندگی امن،انجام کارهای درست و آماده سازی خود برای رویارویی و مقابله با اتفاقاتی خواهی شد که هرگز به وقوع نخواهد پیوست. در نهایت هم یک پیرمرد کسل کننده از دنیا خواهی رفت.
با نگاهی عمیق تر به ماجرا متوجه می شوی که تو در حقیقت از ریسک کردن در هراس بوده ای و گرچه واقعا می خواستی برنده شوی ولی ترس از شکست،در درون تو بیشتر از هیجان برنده شدن بود. آنگاه با نگاهی عمیق،تو و فقط خود تو خواهی فهمید که واقعا به دنبال برنده شدن نرفته ای. بلکه امنیت کاری را در زندگی برگزیده ای.
در آن موقع بود که پدر پولدار این نقطه نظر محوری و اساسی خود را که باعث متمایز شدنش از همه ی کارمندانش و همچنین پدر بی پول من شده بود،با من در میان گذاشت. دیدگاهی که سرانجام او را به یکی از پولدار ترین افراد هاوایی بدل ساخت. حال آنکه پدر تحصیلکرده اما بی پول من تمام عمر از نظر مالی دست و پا زد و در مضیقه بود. این دیدگاه، دیدگاهی منحصر به فرد و خارق العاده بود که تمام زندگی مرا زیرورو کرد. اینکه با دست به سرم زد و گفت:این جسمی است که میان گوشهایت قرار دارد.
پدر پولدارم بارها وبارها این نقطه نظر را برایم بازگو کرد و من اسمش را درس شماره یک او می گذارم.

« مردم کم درآمد و اقشار میانی برای پول کار می کنند اما برای پولدارها پول است که کار می کند. »

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت ششم

پدر پولدارم درس اول مرا ادامه داد :

خوشحالم که توازکار کردن به ازای ساعتی ده سنت،عصبانی شدی. اگر از این وضع دلخور و عصبانی نمی شدی و با رضایت کارت را ادامه می دادی،به تو گفته بودم که قادر به آموزشت نیستم. می بینی یک آموزش درست ، نیازمند:

  • صرف انرژی
  • صبر و شکیبایی
  • میل شدید

است.

عصبانیت جزء بزرگ این فرمول است.

چرا که صبر ترکیبی از عصبانیت و عشق است.

وقتی موضوع پول مطرح می شود. اکثریت مردم،مایلند آن را در کمال امنیت فکری و ایمنی کامل بدست آورند. بنابراین صبر در این خصوص راهنمای آنان نخواهد بود. بلکه ترس راهنمایشان است.
برای بیشتر مردم، پول بیشتر، زیر قرض رفتن بیشتر است.
پدر پولدارم،به آرامی و ملایمت در صندلی اش جابجاشد تا درست روبروی من قرار گیرد. پرسید:
آماده ی یاد گرفتن هستی؟
من به آهستگی سرم را تکان دادم.
همان طور که گفتم چیزهای زیادی است که تو باید یادبگیری. آموزش اینکه چگونه پول را در خدمت خودت به کار اندازی یک عمر آموزش است.

مردم عموما برای ۴سال به دانشگاه میروند و فکر می کنند که آموزششان به اتمام رسیده است. من از قبل می دانستم که آموزش من درباره ی پول به تمام عمرم به طول خواهد انجامید،

چون ساده بگویم هرچه بیشتر می فهمیدم بیشتر متوجه میشدم که چقدر کم می دانم و نیازمند دانستن بیشتر هم هستم.

غالب مردم ا ین موضوع را آموزش نمی بینند. آنان سر کار میروند، چک حقوقیشان را دریافت می کنند، آن را با مخارجشان هماهنگ می سازند و بس.

این است کل کارشان ودائم هم از این متعجبند که چرا دخل و خرجشان برابری نمی کند؟ آن گاه به این نتیجه می رسند که درآمد بیشتر مشکلشان را حل خواهد کرد. فقط تعداد معدودی می فهمند که :

مشکل آنان فقدان آموزشهای مالی است.

درس شماره ی ۱: پولدارها برای پول کار نمی کنند.

برای سه هفته ی آینده من و مایک هفته ای سه ساعت یعنی شنبه به شنبه به رایگان کار می کردیم. کار مرا آزار نمی داد و روال عادی کار برایمان آسانتر شده بود. تنها ناراحتی ام از دست دادن مسابقات بسیار و عدم توانایی برای خرید معدود کتابها ی کمدی بود که قبلا می خریدم.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت هفتم

اجتناب از بزرگترین دامهای زندگی :

به خوبی آگاه بود که بشر دارای بخش ضعیف و حریصی در ضمیر ناخودآگاه (روح) خود می باشد که به آسانی قابل خریداری شدن است. و همچنین می دانست که هر انسانی در روح خود، دارای بخش قوی و نیرومندی است که از تصمیم و اراده لبریز شده. بخشی که هرگز قابل خریداری نبود.

این تنها پاسخ برای این سؤال بود که « چه کسی قویتر است؟ »

پدرم روح هزاران تن را در زندگی آزموده بود هر بار با شخصی مصاحبه ی کاریابی می کرد شاهد آن بود.

پدر پولدار به نرمی می گفت: خوب است. اکثرمردم یک قیمتی دارند. و به این دلیل قیمت دارند چون آن دسته از احساسات بشری که نامش را ترس گذاشته اند در اموراتشان دخیلند.

اول ترس از بی پول ماندن انگیزه ی سخت کار کردن می شود و سپس روزی که چک حقوقیشان را دریافت می کنند، حرص و آرزو آنها را وادار به اندیشیدن به چیزهایی می کند که با پول قادر به خریدش می شوند.

پس از آن شیوه ی انجام کارهایشان شکل می گیرد.

پرسیدم:کدام شیوه؟

شیوه ی بیدار شدن سرکاررفتن، پرداخت مخارج. بیدار شدن، سر کار رفتن، پرداخت مخارج… و بدین ترتیب زندگی آنها برای همیشه با این دو احساس پیش می رود و اداره می شود.

ترس و حرص ،

با پیشنهاد پول بیشتر به آنان،خواهی دید که مخارج و مصارفشان را افزایش داده،باز هم به این چرخه ادامه می دهند. این همان چیزی است که من نامش را « چرخه دورانی زندگی » میگذارم.

مایک پرسید:آیا راه دیگری هم وجود دارد؟
بله اما فقط تعداد معدودی از مردم آن را می یابند.
مایک پرسید:آیا نکته یا تذکری هست؟ ما از آن نمونه ها هستیم که از سخت کار کردن خسته شده است بویژه اینکه برای هیچ و پوچ هم باشد.

پدر پولدارم گفت: خوب،قدم اول گفتن حقیقت است.

من گفتم:تا به حال هم هیچگاه دروغ نگفته بودیم.
پدر پولدار گفت:من نگفتم شما دروغ گفتید. گفتم حقیقت را بگویید. حقیقت احساستان را. نیازی نیست آن را به دیگران بگویید. فقط به خودتان.

به عوض اینکه به خودشان حقیقت احساسشان را بگویند،نسبت به آن عکس العمل نشان می دهند و در تفکر شکست می خورند. آنان احساس ترس کرده سرکار می روند و امید دارند که پول ترسشان را کاهش دهد. اما اینگونه نمی شود.

آن ترس قدیمی بر آنان تسلط یافته بار دیگر سرکار می کشاندشان و مجددا امیدوارند که این دفعه دیگر پول هراسشان را خاموش کند. اما این بار هم چنین نمی شود. ترس،آنان را در دام کار و پول ،کار و پول در آوردن و امید به از میان رفتن ترس گرفتار می سازد.

در واقع پول زندگیشان را هدایت می کند و آنان از بیان این واقعیت به خودشان امتناع می ورزند.

پول احساس و بالطبع روحشان را در اختیار و کنترل خود قرار می دهد.

پدر پولدارم آنگاه نشست و ساکت شد تا‌ حرفهایش خوب در ذهن ما تفهیم شود. پس از اینکه اطمینان حاصل کرد ما تا جایی که ممکن بود گفته هایش را جذب کردیم،ادامه داد:من از شما پسرها می خواهم که از این دام حذر کنید. این واقعا همان چیزی است که مایلم به شما آموزش دهم. نه اینکه فقط پولدارشدن را یاد بگیرید. زیرا پولدار بودن به تنهایی چیزی را حل نخواهد کرد.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت هشتم

من با تعجب پرسیدم:حل نمی کند؟
نه…. بگذارید احساس دیگر را که همان آرزومندی است برایتان توضیح دهم.

برخی نامش را حرص و طمع هم گذاشته اند.

اما من آرزو مندی را ترجیح می دهم. طبیعی است که هر انسان زنده ای آرزومند چیزهایی بهتر،زیباتر،با هیجانات و تفریح بیشتری باشد. بنابراین مردم به دلیل آرزومندیهای خود،برای پول کار می کنند. آنها آرزوی پول درآوردن دارند به خاطر آن شادکامی که تصور می کنند پول نصیبشان خواهد ساخت.

علت اینکه بسیاری از مردم،پول جمع می کنند نه دلیل حرص بلکه به خاطر ترس است. آنان فکر میکنند که پول می تواند حرص ناشی از بی پولی را از وجودشان بزداید. ترس از فقیر شدن و نداشتن پول،به این دلیل، مقادیر زیادی پول ذخیره می کنند تا به خودشان بقبولانند که ترسشان دارد از بین می رود.

اکنون می ترسند که ثروتشان را از دست بدهند.

بسیاری از آنان علی رغم ظاهر پولدار و مرفه شان ناامید و مأیوس و درگیر انواع و اقسام بیماریهای روانی و عصبی هستند.

پرسیدم: پس ما باید چه کنیم؟ آنقدر برای پول کار نکنیم تا تمام اثرات و رد پاهای حرص و ترس از وجودمان بیرون برود؟
نه،این اتلاف وقت است.

احساسات است که از ما،انسان می سازد و ما را واقع گرا می کند.

« احساس » انرژی حرکت است.

در احساسات خود صادق باش و فکر احساسات را مطابق ایده آل های خودت به کار بینداز،نه برضد آن.

پدرم گفت:از این چیزی که گفتم نگران نشو. در سالهای آینده برایت ملموس تر و قابل فهم تر خواهد شد. الان فقط یک ناظر باش نه یک واکنش گر در مقابل احساست.

غالب مردم نمی دانند که احساساتشان به جایشان فکر میکند. احساس تو احساساتت است. اما باید یاد بگیری که تفکرت را جدای از آن داشته باشی.

اما مثالی می زنم:

وقتی یک نفر می گوید«من نیازمند یافتن یک کار هستم» بیشتر احساس است که برایش فکر می کند. ترس از بی پولی این فکر را در ذهنش بوجود آورده است.

من سؤال کردم:پس شما چه چیزی پیشنهاد می کنید؟
من می خواهم به شما آموزش دهم تا استاد و ارباب قدرت پول شوی ، نه اینکه از آن بترسی. این آن چیزی است که آنها در مدرسه به تو آموزش نمی دهند. اگر درسهای مرا یادنگیری،برده ی پول خواهی شد. سر انجام این حرف او قابل فهم و معنی دار بود. او می خواست ما انتهای دیدمان را بازتر کنیم.

پدر پولدارم گفت:شما می بینید،ما همه در نهایت کارمند هستیم. فقط در سطوح و رده های مختلف کار می کنیم . فقط می خواهم به شما بچه ها امکانی داده باشم تا بتوانید از این تله ی زندگی جان سالم بدر ببرید. تله ای که با این دو احساس ، ترس و حرص ایجاد می شود. می خواهم آنها را به نفع خودتان به کار بیندازید نه بر ضد خودتان. این همان چیزی است که مایلم به شما آموزش دهم.

من پرسیدم:چگونه از این تله اجتناب کنیم؟

علت ترس و نابسامانی های مللی ترس و جهل است ، نه اقتصاد یا دولت و یا ثروتمندان.

این ترس دست ساخته ی خود شخص و جهل اوست‌ که افراد را به دام خود گرفتار می کند، پس شما پسرها به درستان ادامه بدهید و سعی کنید به مدارج عالی دانشگاهی دست یابید. من هم به شما آموزش خواهم داد به دام تله نیفتید.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت نهم

قطعات پازل داشت کم کم برایم هویدا می شد. روشن شد که من می توانم چیزهای متفاوت ومهمی را از دو پدرم یاد بگیرم.

چگونه آرزوی رسیدن به پول ، بر تفکرات تأثیرمی گذارد؟

وقتی من با پیشنهاد افزایش دستمزد،شما را وسوسه کردم چه احساسی پیدا کردید؟ آیا متوجه نشدید که خواستهایتان همرا ه با آن افزایش یافت؟

اما شما با بی توجهی به احساستان،توانستید عکس العمل ناخداگاهتان را متوقف کرده به جای آن،به تفکر بپردازید. این مهمترین مسئله است. ما همیشه احساس ترس و حرص در وجودمان هستیم.

اکثریت مردم،ترس و حرص را بر علیه خود به کار میگیرید. این شروع جهل است.

مردم، عمرشان را به دلیل احساس ترس و حرص،به دنبال کسب حقوق،افزایش در آمد وامنیت کاری می گذراندند. به عوض اینکه از خود بپرسند که افکار ناشی ازاین احساسات آنان را به کجا خواهد رساند؟این درست مانند تصویرآن الاغی است که گاری سنگین را با خود می کشد به این دلیل که صاحبش،هویجی را با نخ و چوب جلوی بینی او آویزان کرده بود.
آنچه ترس و حرص را تشدید می کند،جهل است.

به همین دلیل است که افراد ثروتمند اغلب هر چه ثروتمندتر می شوندترسشان هم افزایش می یابد. پول،همان هویج است،همان خیال باطل. اگر الاغ قادر به دیدن تمام تصویر بود،مطمئنا از تعقیب هویج صرف نظر میکرد.
سپس درمورد وتلاش میان جهل و اشراق توضیح داد.
ببین مدرسه خیلی مهم است. شما به مدرسه می روید تا تخصص،حرفه یا هنری را بیاموزید و بتوانید عضوی از این اجتماع شوید. مدرسه به آنان آموزش می دهد تا فرهنگ و اجتماع ما بتواند پیشرفت کرده و شکوفا شود. متأسفانه برای بسیاری از مردم،مدرسه راه پایان است،نه را ه شروع.
به نظر شما جهل،در حرص و ترس چیست؟

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت دهم

جهل در خصوص پول،موجب حرص و ترس فراوان می شود.

مثلا یک دکتررا در نظر بگیرید که برای فراهم کردن راحتی و آسایش بیشتر خانواده اش،پول بیشتری می خواهدو به همین دلیل حق ویزیتش را بالا می برد. با این کار نرخ بهداشت و درمان همگانی بالا می رود و اولین ضررش به افراد کم درآمد جامعه می رسد. بنا براین اقشار پائین از سلامت کمتری نسبت به افراد پولدار برخوردار می شوند.

تمدنها و حکومتهای بزرگ،زمانی سقوط می کنند که فاصله ی میان دارا و ندار در آن اجتماعات بیش از حد زیاد شود. این ثابت شده ، تاریخ به دلیل اینکه ما از آن درس نمی گیرم،تکرار می شود. ما از تاریخ فقط اسامی و زمانها را به خاطر می سپاریم نه درسهای آن را.

بیشتر مردم می ترسند این حقیقت را به خودشان اعتراف کنند که قادر به فکر کردن نیستند و از آن می گریزند. این ترس قابل کنترل است،

قابل کنترل. منظور من هم از انتخاب تفکرات همین است.
انتخاب تفکرات به جای دنباله روی از احساسات. به جای اینکه فقط از خواب برخیزیدو برای حل مشکل به سرکار بروید،به تفکر بنشینید. تفکر به شما فرصت می دهد از خودتان یک سؤال بپرسید. سؤالی مانند:

آیا سختتر کار کردن در این مرحله،بهترین راه حل ممکن برای حل مشکل من است؟

این همان سرزمین برابر است.

سرزمین برابر،همان ترس و حرصی است که در وجود ماست.و راه رهایی از آن هم،بررسی همه جانبه ی ترس درونمان و برخورد و رویارویی با حرص و ضعف و نیازهایمان است. این کار از طریق ذهن و با انتخاب تفکراتمان،میسر می شود.
سپس گفت ثروتمندان می دانند،پول یک خطای حسی است،درست مانندهویج برای الاغ مزبور.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت یازدهم

بعد ازاین حرفها من و مایک به توافق رسیدیم که روزهای شنبه ادامه دهیم و با پول آن به جمع آوری کلیه ی کتب کمدی بپردازیم. این کتابهارا جمع کردیم و برای خودمان کتابخانه ای باز کردیم اما قادر نبودیم به کسی اطمینان کنیم،خواهر مایک را آوردیم که با دل و جان برایمان کار می کرد. در این سنین کم دریافتیم که چقدر پیدا کردن کارمند خوب مشکل است.
سه ماه بعد از بازگشایی دعوای سختی درگرفت. که ما کتابخانه را متوقف کردیم و روز یکشنبه،کار در فروشگاه را هم کنار گذاشتیم. پدر پولدارم شوکه شد چون در نظر داشت چیزهای جدیدی به ما آموزش دهد. اما خوشحال بود که ما درس اول را به خوبی فرا گرفته بودیم. ما یاد گرفته بودیم کا ری کنیم که پول برایمان کار کند.
بهترین قسمت این کار این بود که این کاسبی حتی زمانی که ما در آن مکان حضور فیزیکی نداشتیم. برایمان پول خلق می کرد. فی الواقع این پول ما بود که برای ما کار می کرد. پدر پولدارم به عوض پرداخت دستمزد،چیزهایی به مراتب بیشتر به ما داده بود.

.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر فصل سوم ، اثر رابرت کیوساکی :

درس دوم : چرا دانش مالی را آموزش می دهیم ؟

درسال ۱۹۹۰بهترین دوستم مایک،امپراطوری پدرش را بدست گرفت و در حقیقت خیلی بهتر از خود او به اداره ی آن پرداخت. مایک می کوشید پسرش را برای جانشینی خودش تربیت و هدایت کند درست همانگونه که پدرش ما را آموزش داده بود.

درسال۱۹۹۴من در سن ۴۷سالگی بازنشسته شدم و همسرم آن زمان ۳۷ساله بود. بازنشستگی به معنای کار نکردن نیست. برای من همسرم به معنای یک تغییر نا گهانی بزرگ بود که می گفت می توانیم کار بکنیم یا نکتیم،چون به هر صورت ثروتمان اتوماتیک وار افزوده می شد، زیرا توانسته بودیم خیلی جلوتر از تورم گام برداریم.

تصور می کنم این به معنای آزادی است. سرمایه های ما آنقدر زیاد شده بود که خودی خود رشد می کرد.

هر زمان با جمعی از مردم به صحبت می نشینم،آنان از من سؤالهای این چنینی می پرسند:«چه پیشنهادی برایشان دارم و یا اینکه چه کاری می توانند بکنند؟از کجا شروع کنند؟آیا می توانم کتاب خوبی در این زمینه به ایشان معرفی کنم؟برای آماده کردن فرزندانشان چه باید بکنند؟رمز موفقیت چیست؟من چگونه میلیونر شدم؟

هیچگاه نکته ای را که روزی به آن رسیدم فراموش نکردم.
من نگران این هستم که چرا در حال حاضر مردم تا این حد صرفا روی پول تمرکز کرده اند به جای اینکه بر بزرگترین سرمایه ی خود یعنی آموخته هایشان تمرکز کنند.

اگر مردم آماده شوند،َآموزش ببینند و یاد بگیرند قابلیت انعطاف و ذهنی باز داشته باشند روز به روز از میان تغییراتی که با آن سروکار دارند پولدارتر و پولدارتر بیرون خواهند آمد. اما اگر تصور کنند که پول،حلال مشکلاتشان خواهد بود می ترسم روزگار سختی در انتظارشان باشد.

دانش،اندیشمندی و ذکاوت مشکلات را حل خواهد کرد و پول ساز خواهد بود. پول،بدون سواد مالی ناپایدار است.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت دوازدهم

غالب مردم در فهم اینکه در زندگی میزان پولی که به دست می آوریم مهم نیست، بلکه حفظ آن مهم است با مشکل مواجه اند.

در سال ۱۹۹۷ من تعداد زیادی را می شناختم که موقتی میلیونر شدند. غرشهای قرن بیستم بود که بار دیگر به گوش می رسید وبا وجودی که من از پولدار بودن مردم خوشحال بودم اما هشدار می دادم که درازمدت میزان درآمد مهم نیست بلکه مهم این است که چه مقدارش را حفظ کنی و تا چند نسل قادر به حفظ کردن آن باشی.

بنابراین وقتی مردم از من می پرسند که شما از کجا شروع کردید؟ یا می گویند چگونه می توانیم پولدار شویم؟ غالبا از جوابی که می شنوند نا امید می شوند. من به سادگی همان حرفی را برایشان تکرار می کنم که پدر پولدارم هنگامی که کودکی بیش نبودم به من گفت:

اگر مایلی پولدار شوی باید سواد مالی داشته باشی.

قانون اول :

شما باید تفاوت میان یک دارایی و بدهی را بدانید و به خرید دارایی ها بپردازید. اگر مایلید پولدار شوید این کل چیزی که باید بدانید.

این قانون شماره یک و مهمترین قانون است. ممکن است اشتباها این مطلب ساده به نظر برسد،اما بدانید که بیشتر مردم نمی دانند تا چه حد این قانون مهم و ریشه ای است. اکثریت مردم اسیر مشکلات مالیند. چون تفاوت میان دارایی و بدهی را نمی دانند.

پولدارها دارایی می اندوزند حال آنکه بی پولها و اقشار متوسط بدهی می اندوزند و به اشتباه تصور می کنند که دارایی است.

من گفتم:اگر تا این اندازه ساده است چرا همه مردم پولدار نیستند؟
پدر پولدارم خندید. زیرا مردم تفاوت میان دارایی و بدهی را نمی دانند.

در بیشتر موارد سادگی مطلب موجب فرار بزرگسالان از آموختن آن می شود. آخر آنان جوردیگری آموزش دیده اند. زیردست دیگر متخصصان حرفه ای و تحصیلکرده تربیت شده اند.

مشکل اینجاست که نمی توانی از آنها بخواهی همه ی آموخته هایشان را فراموش کنند و دوباره به اول خط باز گردند. بسیاری از بزرگسالان حس می کنند که توجه کردن به تعاریف و مفاهیم ساده باعث کوچک شدنشان می شود و کاری عبث است.

پدر پولدارم بر اصل «آنقدر ساده بیان کن که احمق ها هم حرفت را بفهمند» معتقد بود.

به همین دلیل آن را برای ۲پسربچه ی نوجوان،طوری ساده بیان کرد که باعث شد زیربنای مالیمان نیرومند شود.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت سیزدهم

پدر پولدارم برای ما بچه ها که دو پسر بچه ی جوان بودیم گفت: «آنچه یک دارایی را مشخص می کند و توضیح می دهد،کلمات نیستند بلکه ارقام هستند. و اگر شما نتوانید اعداد را بخوانید نمی توانید بگویید دارایی چیست.

پدر پولدارم ادامه داد:در حساب داری اعداد مهم نیستند، بلکه آنچه این اعداد به شما می گویند مهم است درست مانند کلمات، کلمات مهم نیستند ولی داستانی که بازگو می کنند مهم است.

به نظرم هیچ چیز در دنیا مشکل تر از فراگیری برنامه ریزی این دستگاه نیست. کلمات را به راحتی می خواندم اما هیچ چیز از آنها نمی فهمیدم. من لغت«الف»را برای تشخیص،ولغت«ف»را برای درک مطلب برمی گزینم. بسیاری ازمردم هم ،در مورد فهم عبارات اقتصادی وضعی به همین منوال دارند.

اگر شما مایلید پولدار شوید،باید خواندن و درک اعداد را یاد بگیرید این جمله را هزاران بار از پدر پولدارم شنیدم.

و همچنین شنیدم که:

پولدارها موجودی و دارایی می آفرینند،حال آنکه مردم بی بضاعت یا کم درآمد،بدهی می آفرینند.

«این نمودار گردش پول در یک دارایی است»
صورت درآمد است که غالبا سود یا زیان نامیده می شود. این نمودار درآمد و مخارج را محاسبه می کند.

در آمد ها
مخارج
بدهی ها
دارایی ها

این نمودار،ترازنامه ی مالی است. علتی که به این نام خوانده می شود،این است که انتظار می رود که در برنامه ریزی هزینه هاو درآمدها را هماهنگ و متعادل سازد.
علت اولیه و اصلی مشکلات مالی،ندانستن تفاوت میان دارای و بدهی است. علت این سردرگمی و عدم اطلاع،تعاریفی که ازاین دو لغت وجود دارد خلاصه میشود. اگرمایلید حسابی سر در گم شوید بهتراست به دنبال معانی دو کلمه دارایی و بدهی در دیکشنری ها بگردید.

دارایی یا موجودی،پولی است که وارد جیب شما می شود.

.

خلاصه کتاب پدر پول دار پدر فقیر قسمت چهاردهم

ثروتمندان ثروتمندند، زیرا در زمینه های مختلف اقتصادی بیش از مردمی که درگیر مشکلات مالی اند،آموزش دیده اند.
در گزارشات مالی، خواندن اعداد یعنی جستجوی موضوع اصلی یعنی جستجوی داستان.

نمودار گردش پول یک آدم بی پول یا آدم جوانی که هنوز منزل پدری است و شغل ندارد. :

+درآمد:

  • پول تو جیبی

+مخارج :

  • خوراک
  • پوشاک
  • تفریحات

.

گردش پول یک فرد متوسط جامعه :

+درآمد:

  • چک حقوقی

+مخارج:

  • -مالیات
  • -رهن خانه
  • -مخارج ثابت
  • -خوراک
  • -پوشاک
  • -تفریحات

+بدهی:

  • -رهن خانه
  • -وامهای مصرفی
  • -دیون کارت اعتباری

+دارایی:

  • ….

.
گردش پول یک آدم پولدار و مرفه:

+درآمد:

  • -سودهای سهام
  • -بهره ها
  • -درآمدحاصل از اجاره ، در آمد حاصل از امتیاز

+مخارج:

  • -مالیات
  • -مخارج ثابت
  • -خوراک
  • -پوشاک
  • -تفریحات

+بدهی

+دارایی :

  • -سهام
  • -اوراق قرضه، سفته
  • -املاک ومستقلات
  • -دارایی غیر صوری

.

.

این مقاله در گروه اقتصادی داده پردازان مدرن جمع آوری و انتشار یافته است ، طبعا منبع آن کتاب پدر پول دار پدر فقیر نوشته رابرت کیوساکی است.

با تشکر از کانال تلگرامی گروه اقتصادی بورسیک

لینک کانال تلگرامی گروه اقتصادی بورسیک

لینک سایت پدر پول دار

.

پینوشت :

رابرت کیوساکی کیست ؟

بیوگرافی رابرت کیوساکی

رابرت تورو کیوساکی (به انگلیسی: Robert Toru Kiyosaki) (زاده ۸ آوریل ۱۹۴۷) سرمایه‌گذار و نویسنده کتاب پدر پولدار پدر بی‌پول است. همچنین کتاب کسب ثروت به روش پدر پولدار نیز که در واقع، ادامه مباحث کتاب پدر پولدار پدر بی‌پول می‌باشد، از آثار اوست.

در بازگشت از ویتنام، زندگی مالی و تجاری رابرت آغاز شد. در سال ۱۹۷۷، او شرکتی را بنیان نهاد که نخستین کیف پول‌های مردانه را که ترکیبی از نایلون و ولکرو بود به بازار عرضه کرد. این محصول، بعدها به یک فراوردهٔ مولتی‌میلیون‌دلاری جهانی تبدیل شد. او محصولاتش در مجلاتی چون رانرز ورلد، جنتلمن کوارترلی، سکسس مگزین و نیوزویک و حتی پلی‌بوی مشهور شد.

رابرت کیوساکی یک اقتصاددان پیشرو و صاحب تئوری‌های نوآورانه اقتصادی در دنیاست. وی با نوشتن تفکرات ناب و دست اول اقتصادی در کتاب خود با نام پدر پولدار، پدر بی‌پول تمامی علاقه‌مندان به مباحث اقتصادی و مالی را مبهوت خود کرده است. میلیون‌ها نفر با پیروی از نظرات خلاقانه رابرت کیوساکی توانسته‌اند به موقعیت‌های مالی و اجتماعی خیره‌کننده‌ای در جهان دست یابند. از جمله ویژگی‌های بارز تفکرات و نظریات کیوساکی می‌توان به کاربردی بودن آنها و ارتباط فوق العاده این نظریات با زندگی واقعی افراد جامعه است. شاخص‌های متعدد رابرت کیوساکی و کتاب‌های پر فروش وی توانسته است تحسین بزرگانی چون آنتی رابینز و دونالد ترامپ را برانگیزد. رابرت تی. کیوساکی نویسنده کتاب پدرپولدار، پدربی‌پول، صاحب پرفروش‌ترین کتاب سال در طول شش‌سال اخیر شده است.

برگرفته از ویکی پدیا

3 پاسخ

  1. واقعا کتاب مفید و تاثیرگذاری است !
    سپاس از سایت خوبتان !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *